راحة الارواح
راحَةُ الْاَرْواح، داستانی که محمدصادق همای مروزی (وقایعنگار) به اشاره و دستور فتحعلی شاه قاجار (1185-1250 ق/ 1771-1834 م)، تألیف کرده است.
هدف از تألیف کتاب این بوده است که هنگام خواب، در بستر برای فتحعلی شاه خوانده شود تا وی بهراحتی به خواب رود؛ ازاینرو، مؤلف بخشهای مختلف کتاب را «راحة» نامیده است. وی در مقدمۀ کتاب، پس از مدح فراوان فتحعلی شاه مینویسد: این پادشاه همیشه در اندیشۀ گیتیگشایی و مملکتآرایی است و پیوسته همچون بخت خود بیدار است و هیچگاه خواب را به «دیدۀ حقبینش» راه نیست؛ ازاینرو، «از قلت خواب وجود مبارک را بیم گزند بود و گزند وجود مبارک، جهانیان را ناگوار» (گ 3 ب)؛ پس ایشان به این اندیشه افتاد که با ترتیبدادن رسالهای در زمینۀ حکایات و روایات شگرف (همانجا) به آسایش روح دست یابد. مؤلف در ادامه مینویسد: قرعۀ فال به نام وی برآمد؛ و میگوید: «حکایتی چند نگاشتم و ترتیب رساله را به یک افتتاح، و 40 [در نسخۀ موجود 28] راحت، و اختتامی داده، مسمى به راحة الارواح نمود»، با این امید که باعث راحت و آسایش «پادشاه جمجاه ... اسلامپناه» گردد (همانجا).
اصل داستان، روایت ویژهای از داستان برزو یا برزونامه است. چنانکه میدانیم، برزونامه شامل دو بخش است: بخش نخست که به «برزونامۀ کهن» مشهور است، با شرح چگونگی آشنایی برزو و افراسیاب آغاز میشود و سپس با لشکرکشی سپاه توران به ایران به فرماندهی برزو ادامه مییابد. برزو با رستم به نبرد میپردازد و از وی شکست میخورد و هنگامی که رستم قصد جان برزو را دارد، شهره، مادر برزو، هویت او را برای رستم فاش میکند. برزو به سپاه ایران میپیوندد و از آن پس، در ردیف پهلوانان سپاه ایران قرار میگیرد. افراسیاب نیز با حسرت فراوان به توران عقبنشینی میکند. از این بخش برزونامه، افزون بر این روایت منظوم ــ که احتمالاً مربوط به سدۀ 6 ق است ــ در طومارهای نقـالان نیز روایتهایی ــ با کموبیش اختلاف در جزئیات ــ وجود دارد. در بخش دوم که زمان تألیف آن متأخر است، داستان برزو ادامه مییابد. موضوع بسیاری از حوادث این بخش جنگ برزو با دیوان و پریان است (نک : نحوی، 26- 29؛ نیز نک : ه د، برزونامه).
وقایعنگار در راحة الارواح، بخش نخست برزونامه را روایت کرده است. اگرچه روایت وی از نظر حوادث و اتفاقات اساسی داستان، تفاوتی با روایت منظوم و روایتهای منثور نقالان ندارد، اما از لحاظ ساختار و نوعشناسی با آنها متفاوت است؛ به گونهای که داستان از نوع پهلوانی فاصله میگیرد و بیشتر به انواع داستانهای تعلیمی شباهت پیدا میکند. ساختار روایت وقایعنگار، حالت داستان در داستان دارد؛ یعنی همان ساختاری که در کلیله و دمنه، سندبادنامه و هزارویکشب وجود دارد.
ابتدا در مقدمه، داستانِ الغسلطان و فیروزشاه نقل میشود. براساس این داستان، الغسلطان و فیروزشاه که هر یک پادشاه کشوری هستند، پس از سالها دشمنی، با هم صلح میکنند. فیروزشاه صاحب پسری میشود که از نظر زور بازو و ویژگیهای پهلوانی نظیرش وجود ندارد؛ نامش را فرخزاد میگذارند. الغسلطان از بیم آنکه رقیب با اتکا به این پهلوان «ترک مصالحه و متارکه نموده، بنای مجادله گذارد»، با برنامهای حسابشده فرخزاد را شیفتۀ دختر خود میکند و سپس آنها را به عقد ازدواج هم درمیآورد. مدتی بعد، الغسلطان هنگام شکار «پیر روشنضمیری» را میبیند و آنچه را کرده است، برایش شرح میدهد. پیر روشنضمیر در پاسخ میگوید: بیم آن وجود دارد که «از تربیت فرخزاد به پادشاه آن رسد که از تربیت برزو به افراسیاب» (گ 5 آ ـ 20 ب). در اینجا ــ مانند داستانهای قدیمی با همین ساختار ــ الغبیگ میپرسد که داستان افراسیاب و برزو چگونه بوده است. پس از آن، وقایعنگار طی 28 بخش یا راحت، داستان برزو را از زبان پیر روشنضمیر روایت میکند. در پایان روایت نیز پیر روشنضمیر با طلسمکردن فرخزاد، مانع هر گونه آسیبی به الغسلطان میشود.
ساختار «داستان در داستان» افزون بر مقدمۀ کتاب، ضمن نقل داستان برزو نیز رعایت شده است. مثلاً هنگامی که افراسیاب به سبب پیوستن برزو به سپاه ایران، آشفته و پریشاناحوال، دستبهدامن سوسن رامشگر میشود، این شخص پیش از رفتن به ایران، داستانی از «مکر زنان» را در اثبات توانایی خویش، برای وی نقـل میکند (گ 95 آ ـ 117 آ). همچنین مـؤلف هنگام شرح تلاش مادر برزو برای آزادی فرزندش از قلعۀ سیستان، نکاتی را دربارۀ بیوفایی و مکر زنان بیان، و اضافه میکند: «بندۀ وقایع [نگار] را در بیوفایی زنان حکایتی در نظر است، اکنون به مناسبت مقام ایراد میرود»، سپس افسانه را نقل میکند (گ 62 ب ـ 71 آ). افسانههایی که مؤلف ضمن داستان اصلی نقل میکند، همه از نوع داستانهای تعلیمی است. افزونبراین، وی در قسمتهای مختلف، نکات تعلیمی را به صورت صریح یا به شکل تمثیل بیان میکند، مانند تمثیلی که فرامرز برای هومان نقل میکند (گ 54 آ ـ 54 ب). این تمثیلها در هیچیک از روایتهای برزونامه ــ اعم از منظوم و منثور ــ وجود ندارد.
افزونبر آنچه گفته شد، نکات قابل تأمل دیگری در داستانهای کتاب وجود دارد که به برخی از آنها اشاره میشود: بنمایۀ شکاری که پادشاه یا شاهزاده را به دنبال خود میکشاند، از سپاهیان جدایش میکند، او را به بیابان بیآب و علفی میبرد و سپس از دیدۀ وی پنهان یا غیب میشود (گ 5 آ ـ 5 ب، 10 ب)، که شبیه آن در سمک عیار (ارجانی، 1/ 11-13) و برخی از افسانهها (جعفری، 66) نیز وجود دارد؛ بنمایۀ همسرگزیدن در شهری غریب و سپس جداشدن از وی و دادن نشانهای به همسر برای شناختن فرزندی کـه حاصل ایـن ازدواج است (گ 7 ب ـ 8 آ)، و مشهورترین و قدیمترین روایت ثبتشدۀ آن مربوط به داستان رستم و سهراب است (نک : فردوسی، 2/ 122-125) و در افسانههای شفاهی نیز شواهدی از آن وجود دارد؛ بنمایۀ درویشی که تصویر شاهزادهخانمی را همراه خود دارد و شاهزادهای که با دیدن تصویر، عاشق صاحب آن میشود (گ 12 ب ـ 13 آ) که شبیه این بنمایه در هزارویکشب (1/ 466 بب ) و جامع الحکایات (ص 198- 199) نیز آمده است. ضمن آنکه عاشقشدن با دیدن تصویر، یکی از بنمایههای پربسامد در افسانههای عاشقانۀ ایرانی است (نک : میهندوست، 49-51؛ سادات، 146-150؛ نیز نک : ه د، افسانه) و مصداق آن در ادبیات مکتوب ایران، عاشقشدن شیرین به خسرو در روایت نظامی است (ص 161 بب ).
نویسنده در جایجای روایت و به مناسبت، بیت یا بیتهایی را نقل میکند که برخی از آنها سرودۀ خودش است (برای نمونه، نک : گ 5 آ، 7 آ، 9 آ).
نثر کتاب، نثری ادبی است که مؤلف «جایجای نازککاریهایی به خرج داده است»، ضمن آنکه «سجعهای بارد و مترادف زائد» نیز در آن کم نیست (ذکاوتی، 366)؛ اما درمجموع نثر آن ساده است. نمونهای از نثر کتاب چنین است: «سپاهی انبوه و لشکری به این شکوه را به هیچ نشمرد و او را از دیدن ما هراسی به دل نگذرد؛ نگوید که ایشان گردان چالاک و شیران سهمناکاند یا مشتی خاک و پشتهای خاشاکاند. چه بودی که از نژاد او خبر داشتمی و او را به جهانپهلوانی با خود برداشتمی» (گ 19 آ ـ 20 ب).
از این کتاب، دو نسخۀ خطی یکی در کتابخانۀ آستان قدس رضوی به شمارۀ 236‘4 با 185 برگ (آستان ... ، 88) و دیگری در کتابخانۀ مجلس به شمارۀ 682 با 159 برگ (شورا، 2/ 434-435) وجود دارد. نسخۀ کتابخانۀ آستان قدس دقیقتر، و ارجاعات این مقاله نیز به همین نسخه است. سال تحریر این نسخه 1225 ق بوده است.
نویسندۀ کتاب، محمدصادق همای مروزی از شاعران و نویسندگان مشهور دورۀ خود و اهل شاهجهان مرو بوده که به علت هجوم بیگجان ازبک به آنجا، که با قتل و غارت و ویرانگری همراه بوده است، به مشهد مهاجرت میکند و سپس به عتبات عالیات و پس از مدتی اقامت در آنجا، به کاشان میرود و مصاحب صباحی کاشانی میشود. به سبب اشتهارش در نظم و نثر، فتحعلی شاه قاجار او را احضار میکند و سمت وقایعنگاری را به وی میدهد. او در نثرنویسی بسیار چیرهدست بوده، و چندان از قدما پیروی نمیکرده است، بهگونهای که بهار دربارهاش نوشته است: «در نثر قدری متجدد است» (3/ 332)؛ به همین سبب، نویسندۀ تذکرۀ نگارستان دارا که معاصر او بوده، از وی بهعنوان «مترسلی جدیدالسیاق» یاد کرده است (مفتون، 149).
از راحة الارواح در هیچیک از تذکرهها یاد نشده، اما از دیگر کتابهای مؤلف نام برده شده است که بدین شرحاند: زینة المدایح، تذکرهای در بیان احوال و اشعار شاعرانی که از آغاز پادشاهی فتحعلی شاه تا سال هفتم سلطنت، او را مدح گفتهاند. وی در همین کتاب مختصری از زندگی خود را نیز نقل کرده است؛ شیم عباسی، که به نام عباسمیرزا تألیف شده است؛ تحفۀ عباسی، در آداب سلطنت که آن هم به نام عباسمیرزا نوشته شده است؛ در مناظرۀ بخت و عقل؛ دیوان اشعار؛ و حکایات و روایات، که برای میرزا عبدالصمد هروی به هنگام عزیمت مؤلف از هرات به پایتخت نوشته شده است (گلچین، 1/ 687-694).
هیچیک از تذکرهنویسان به داستانگزاری و قصهخوانی او اشاره نکردهاند؛ فقط محمود میرزا قاجار که معاصرش بوده، ضمن اشاره به برخی از ویژگیهای او نوشته است: «در محاورات و مجلسآرایی هم قدرتی لایق دارد. در محفلی که او را بار، اگر همه عندلیب راوی باشد، ابکم و لال خواهد بود» (ص 585). این گفته میتواند مؤید توانایی قصهخوانی یا داستانگزاری وقایعنگار بوده باشد. نکتۀ پایانی اینکه وقایعنگار، راحة الارواح را در مدت 40 روز تألیف کرده است و به گفتۀ خودش به دستور شاه آن را ساده نوشته و «به طرز افسانهگویی ادای مطلب کرده» است (گ 161 آ).
مآخذ
آستان قدس، فهرست؛ ارجانی، فرامرز، سمک عیار، به کوشش پرویز خانلری، تهران، 1347 ش؛ بهار، محمدتقی، سبکشناسی، تهران، 1319 ش؛ جامع الحکایات، به کوشش پگاه خدیش و محمد جعفری (قنواتی)، تهران، 1390 ش؛ جعفری (قنواتی)، محمد، قصهها و افسانههایی از گوشه و کنار ایران، تهران، 1386 ش؛ ذکاوتـی قراگزلو، علیرضا، قصههای عامیانـۀ ایرانی، تهـران، 1387 ش؛ سادات اشکوری، کاظم، افسانههای اشکور بالا، تهران، 1352 ش؛ شورا، خطی؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقیمطلق، تهران، 1386 ش؛ گلچین معانی، احمد، تاریخ تذکرههای فارسی، تهران، 1348 ش؛ محمودمیرزا قاجار، سفینة المحمود، به کوشش عبدالرسول خیامپور، تبریز، 1346 ش؛ مفتون دنبلی، عبدالرزاق، نگارستان دارا، به کوشش عبدالرسول خیامپور، تبریز، 1342 ش؛ میهندوست، محسن، سمندر چلگیس، تهران، 1352 ش؛ نحوی، اکبر، مقدمه بر برزونامۀ شمسالدین محمد کوسج، به کوشش همو، تهران، 1387 ش؛ نظامی گنجوی، کلیات خمسه، تهران، 1384 ش؛ هزارویکشب، ترجمۀ عبداللطیف طسوجی، به کوشش محمد رمضانی، تهران، 1315 ش؛ همای مروزی، محمدصادق، راحة الارواح، نسخۀ عکسی موجود در کتابخانۀ مرکز، شم 235‘1.